گنجور

 
اوحدی

مطرب، مهل که محنت و غم قصد جان کند

راهی سبک بیار، که رطلم گران کند

گیر و گرفت چیست؟ چو با عشق ساختیم

بر ما گرفته گیر که وصلی زیان کند

گر مهر و ماه را به در او برم شفیع

بر من به جهد اگر دل او مهربان کند

جز دیده و دلم نپسندد نشانه‌ای

تیری که چشم و ابرویش اندر کمان کند

دیدیم سروها که نشانند در چمن

لیکن کسی ندید که سروی روان کند

صورت کشند و نقش بر ایوان، نه این چنین

کش نوش در لب و گهر اندر دهان کند

شاید که اوحدی: بنویسد حدیث خویش

با دوستان حکایت ازین داستان کند