گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اوحدی

دل اسیر حلقهٔ آن زلف چون زنحیر شد

تن ز استیلای هجر آن پریرخ پیر شد

چون کمان بشکست پشت عالیم را در فراق

نوک مژگانش ز بهر کشتن من تیر شد

نیست جز سودای زلف همچو قیرش در سرم

از برای آن تنم چون موی و دل چون قیر شد

دوش می‌گفتم: برون آیم، بگیرم دامنش

آب چشم من روانی رفت و دامن گیر شد

یک شب از شبهای هجران زلف او دیدم به خواب

بعد از آن عمر درازم در سر تعبیر شد

چون غلامان جان من بر لب ز تلخی می‌رسید

دشمن من بر لب شیرین او چون میر شد

همچو زر شد کار بسیاران ز لعل او ولی

اوحدی را ناله از سودای او چون زیر شد

 
 
 
مسعود سعد سلمان

روزگارم در سر و کار بتی دلگیر شد

کودکم چون بخت برنا بوده من پیر شد

روزم از بس ظلمت اندوه و غم چون قیر شد

شیر رویم قیر گشت و قیر مویم شیر شد

عرفی

دل بشد فرزانه و عقل از فسون دلگیر شد

مُلک شوقم را فریبت از پی تعمیر شد

نسبت دل با خودم دیدم، بسی کم مایه بود

بر جنون افزودمش تا قابل زنجیر شد

یافتم تعبیر رنگی چون به بالینم نشست

[...]

صائب تبریزی

از ملامت عاقبت مجنون بیابان گیر شد

از زبان خلق پنهان در دهان شیر شد

می فزاید هایهوی می پرستان را سرود

شورش مجنون زیاد از ناله زنجیر شد

در تماشاگاه عالم دیده حیران ما

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
قدسی مشهدی

گفتم از عشقت کشم دامن گریبان‌گیر شد

سر کشیدم، گردنم تا پای در زنجیر شد

کاوکاو چشمه اندازد ز صافی آب را

آنقدر در گریه کوشیدم که بی‌تاثیر شد

از خدنگ عشق، پیکانی که شد در سینه جمع

[...]

طغرای مشهدی

کندن دل زان جوان، آسایش این پیر شد

از کشش یابد خلاصی، چون کمان بی تیر شد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه