گنجور

 
اوحدی

خواهم شبی بر آن دهن تنگ میر شد

کامشب مرا تعلق او در ضمیر شد

این باد زلف اوست که باد بنفشه برد

وین خاک کوی او که نسیمش عبیر شد

از هجر آن پری که خمیرم ز خاک اوست

خاک جهان ز خون دو چشمم خمیر شد

مهر خود از دلم، دگران گو: برون برید

کم در درون محبت او جایگیر شد

در جان دوست هیچ اثر خود نمی‌کند

آن نالها که از دل من بر اثیر شد

ای مدعی، دگر به خلاصش نظر مدار

مرغی، که صید آن صنم بی‌نظیر شد

گر زخم تیر غمزهٔ خوبان ندیده‌ای

از اوحدی شنو، که درین درد پیر شد

 
 
 
واعظ قزوینی

صحرا ز باد دستی آهم فقیر شد

کوه از جواب ناله من سینه گیر شد

عاقل بنقش عاریتی تن نمیدهد

از ساده لوحی آینه صورت پذیر شد

در کنج غم ز درد تو از بس گداختم

[...]

حزین لاهیجی

افزود خواب غفلت جاهل چو پیر شد

موی سفید در رگ این طفل، شیر شد

روز فتادگی، شدم از سعی بی نیاز

پای ز کار رفته، مرا دستگیر شد

چشم تو، تا پیاله ز خون دلم گرفت

[...]

نیر تبریزی

دانی چه روز دختر زهرا اسیر شد

روزیکه طرح بیعت منا امیر شد

واحسرتا که ماهی بحر محیط غیب

نمرود کفر را هدف نوک تیر شد

با داجل بساط سلیمان فرو نوشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه