دل بشد فرزانه و عقل از فسون دلگیر شد
مُلک شوقم را فریبت از پی تعمیر شد
نسبت دل با خودم دیدم، بسی کم مایه بود
بر جنون افزودمش تا قابل زنجیر شد
یافتم تعبیر رنگی چون به بالینم نشست
گرچه استغنای حسنش مانع تغییر شد
کیست تا گوید به شیرین کز هوای جلوه ات
آب چشم کوهکن داخل به جوی شیر شد
گر تو را بی مهر گفتم، شکوه مقصودم نبود
شکر درد خویش گفتم که بی تاثیر شد
بس که تابوتم گرانبار از دل پر حسرت است
خلقی از همراهی تابوت من دلگیر شد
با وجود آن که جرم از جانب عرفی نبود
بی زبانی بین که قایل به صد تقصیر شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روزگارم در سر و کار بتی دلگیر شد
کودکم چون بخت برنا بوده من پیر شد
روزم از بس ظلمت اندوه و غم چون قیر شد
شیر رویم قیر گشت و قیر مویم شیر شد
دل اسیر حلقهٔ آن زلف چون زنحیر شد
تن ز استیلای هجر آن پریرخ پیر شد
چون کمان بشکست پشت عالیم را در فراق
نوک مژگانش ز بهر کشتن من تیر شد
نیست جز سودای زلف همچو قیرش در سرم
[...]
از ملامت عاقبت مجنون بیابان گیر شد
از زبان خلق پنهان در دهان شیر شد
می فزاید هایهوی می پرستان را سرود
شورش مجنون زیاد از ناله زنجیر شد
در تماشاگاه عالم دیده حیران ما
[...]
گفتم از عشقت کشم دامن گریبانگیر شد
سر کشیدم، گردنم تا پای در زنجیر شد
کاوکاو چشمه اندازد ز صافی آب را
آنقدر در گریه کوشیدم که بیتاثیر شد
از خدنگ عشق، پیکانی که شد در سینه جمع
[...]
کندن دل زان جوان، آسایش این پیر شد
از کشش یابد خلاصی، چون کمان بی تیر شد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.