گنجور

 
اوحدی

هر دم از خانه رخ بدر دارد

در پی عاشقی نظر دارد

هر زمان مست بر سر کویی

با کسی دست در کمر دارد

یار آن کس شود، که مینوشد

دست آن کس کشد، که زر دارد

دوست گیرد نهان و فاش کند

مخلصان را درین خطر دارد

هر که قلاش‌تر ز مردم شهر

پیش او راه بیشتر دارد

در خرابات ما شود عاشق

هر که سودای درد سر دارد

یار ترسای ما، مترس از کس

عاشقی خود همین هنر دارد

مزن، ای اوحدی، به جز در دوست

کان دگر خانها دو در دارد