گنجور

 
اوحدی

دوش چون چشم او کمان برداشت

دلم از درد او فغان برداشت

حیرت او زبان من در بست

غیرتش بندم از زبان برداشت

بنشینم به ذکر او تا صبح

صبح چون ظلمت از جهان برداشت

مطرب آن نغمهٔ سبک برزد

ساقی آن ساغر گران برداشت

می و مطرب چو در میان آمد

بت من پرده از میان برداشت

چون بدید این تن روان رفته

بنشست و قلم روان برداشت

از تنم رسم آن کمر برزد

وز دلم نسخهٔ دهان برداشت

جان و جانان چو هر دو دوست شدند

تن آشفته دل ز جان برداشت

بر گرفت از لبش به زور و بزر

همه کامی که می‌توان برداشت

اوحدی را چو زور و زر کم بود

دست زاری بر آسمان برداشت

 
 
 
سنایی

عدل تا سایه از جهان برداشت

خوشدلی رخت از این مکان برداشت

مجیرالدین بیلقانی

دوش چون مرغ شب فغان برداشت

مهر خاموشی از دهان برداشت

صبح سرپوش زر کشیده چرخ

از طبقهای آسمان برداشت

زاغ شب در زمان که پشت نمود

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مجیرالدین بیلقانی
کمال‌الدین اسماعیل

دوش عقلم که ترجمان نست

پرده از پوشش نهان برداشت

گرم در گفتگوی شد با من

مطلعی سرد ناگهان برداشت

سخنی چند در غلاف براند

[...]

همام تبریزی

ظلمت کفر از جهان برداشت

زنگی از آیینه زمان برداشت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه