اوحدالدین کرمانی
»
دیوان رباعیات
»
الباب الحادی عشر: فی الطامات و فی الاقاویل المختلفة
»
الفصل الثانی - فی الاقاویل المختلفة خدمة السلطان
»
شمارهٔ ۴۵
گر دل زتو وصل دید اگر هجران دید
از غایت اخلاص همه یکسان دید
تو جان منی اگر نبینم چه عجب
شرط است که جان خویش را نتوان دید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هر کس که نشان آن لب و دندان دید
در حقه لعل رشته مرجان دید
از چهره من حال دلم بتوان خواند
وز سینه او راز دلش نتوان دید
آن کس که ترا عزیزتر ازجان دید
مینتواند ترا کنون آسان دید
تو چشم منی گرت نبینم شاید
زان روی که چشم خویش را نتوان دید
رویت که در او دیده صفای جان دید
جانست از انش نتوان آسان دید
حقا که چو عمر ناکزیرست ولیک
چون عمر بجز بر گذرش نتوان دید
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.