گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عرفی

جانم ز سینه بر زه دامان بر آمده

گویی به عزم خدمت جانان بر آمده

ناز غرور کی نهد از سر که این نهال

گویی بر آب دیدهٔ رضوان بر آمده

با دل بگوی عیب شهادت که این اسیر

تا بوده در میان شهیدان بر آمده

آشفتگی که صید تو گوید که این شکار

بسیار دست و پا زده تا جان بر آمده

گویا که درد و داغ توام یار بوده است

کز سینه جان غمزده گریان بر آمده

شوق دلم به دادن جان بین که گاه نزع

یک ناله برکشیده و صد جان بر آمده

طوری است دیر ما که در او جلوه کرده است

حسنی که صد کلیم ز ایمان بر آمده

مرهم اگر نسوخته در چاک سینه چیست

این شعله کز شکاف گریبان بر آمده

هر گاه گفته ایم که عرفی اسیر کیست

آه از نهاد گبر و مسلمان بر آمده

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
فلکی شروانی

ای از تو نام گوهر شاهان برآمده

اعدات یکسر از سر و سامان برآمده

از مهر خاتم تو به اعجاز در جهان

آوازه نگین سلیمان برآمده

در نامه کفایت و روزی و نام و ننگ

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فلکی شروانی
اهلی شیرازی

از خواب جامه چاک و پریشان برآمده

صبح قیامتش ز گریبان برآمده

ای مردم دو دیده به کشتی چشم من

بنشین که از فراق تو طوفان برآمده

دور از گل رخ تو چو مجنون گریستم

[...]

بابافغانی

نخل قدت که از چمن جان برآمده

شاخ گلی بصورت انسان برآمده

از پای تا به سر همه جانست آن نهال

گویا ز آب چشمه ی حیوان برآمده

اکنون تویی جمیل جهان گرچه پیش ازین

[...]

فصیحی هروی

هر خار کان ز گلشن هجران برآمده

در پای دل شکسته و از جان برآمده

بهر نثار تیغ جفایت مرا چو شمع

هر دم سر دگر ز گریبان برآمده

از بس به ذوق ناوک جور تو خورده‌ایم

[...]

کلیم

اشکم ز دل چو شعله فروزان برآمده

طوفانم از تنور بدینسان برآمده

رفتی و مضطرب ز قفایت دویده اشک

چون لشکری که از پی سلطان برآمده

جائی بدلگشائی چشمت ندیده است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه