گنجور

 
عرفی

بیدادگری روی تو اندازه ی راز است

این رشته به انگشت نپیچی که دراز است

عشق آفت سلطان بود، آرایش بنده

این مسأله در نسخه ی محمود و ایاز است

یا رب تو نگهدار دل خلوتیان را

کان مغبچه مست است و در صومعه باز است

خونابه ی حسرت چکد از هز مژه هر گاه

بینم که خداوند کسی بنده نواز است

این قهقهه ی عیش که با کبک دل ماست

باور نتوان کرد که در چنگل باز است

هر چند که عرفی پی تحقیق شتاب است

مشتاب به دنبال، که او بیهده تاز است