بوستان پژمرده گردد، از دل ناشاد من
یاسمن را خنده بر لب سوزد از فریاد من
باغبان عشق می گوید که خاکستر شود
شانهٔ باد صبا در طرهٔ شمشاد من
گفتم آیین مغان پر ذوق بر باز آمدن
عشق گفت آیین مجنون من و فرهاد من
کفر نی، اسلام نی، اسلام کفر آمیز نی
حکمت ایزد ندانم چیست در ایجاد من
صد بت از هر ذره نشناسی و ماند مایه ای
گر کنی ای برهمن گلگشت کفر آباد من
عرفی از من گر ملولی سعی در خونم مکن
سیل غم را التفاتی نیست با بنیاد من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حجة الحق عالم مطلق وحید الدین که هست
ملجا جان من و صدر من و استاد من
صاحب و مالک رقاب دودهٔ آزادگان
کستان بوس در او شد دل آزاد من
نایب ادریس عثمان عمر کز فر او
[...]
هر شب از ایوان به کیوان بگذرد فریادِ من
هر زمان در موجِ خون افتد دلِ ناشادِ من
یا رب از من هیچ یاد آورد آنک از نزدِ او
تا برفتم یک نفس هرگز نرفت از یاد من
جور هجران میکشم بر بویِ آن کز وصلِ او
[...]
فارغ است از دیو مردم خاطر آزاد من
نیست از جوش پری ره در خیال آباد من
شعله پر ریزد به صید خاطر ناشاد من
پر لبی تبخاله دارد از مبارکباد من
در دل از شوخی خیالش هم نمی گیرد قرار
دارد افسونی که هر دم می رود از یاد من
بیستون گر معدن الماس باشد باک نیست
[...]
جانکنیها چیده هستی تا عدم بنیاد من
بیستون زار است هر جا میرسد فرهاد من
اضطرابم درکمین وعدهٔ فردا گداخت
دانه افکندهست بیرون قفس صیاد من
نقش تصویرم قبول رنگ جمعیت نداشت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.