گنجور

 
محتشم کاشانی

صد سال ز من دارد اگر هجر نهانش

به زان که ببینم به طفیل دگرانش

می‌کرد شبی نسبت خود شمع به خوبان

چون خواست که نام تو برد سوخت زبانش

دل داشت یقین نیستی آن دهن اما

از خنده بسیار گرفتی به گمانش

خوبان بشتابید به دل جوئی عاشق

زان پیش که جوئید و نیابید نشانش

در چشم تو صد شیوه عیانست ز مستی

صد شیوه دیگر که محال است بیانش

می‌کرد دل انکار وجود دهنت را

از خنده بسیار فکندی به گمانش

پیوند گسل نیست دل محتشم از تو

گر بگسلد از تاب جفا رشتهٔ جانش