کسی به دیدهٔ ناموس خار می آید
که پاسخ سخنش ناگوار می آید
زمانه اهل دلی نیستش، نمی دانم
که بوی دل ز کدامین دیار می آید
دلی به روشنی آفتاب خنده زند
که از زیارت شب های تار می آید
هزار جان گرامی به نرخ جو نخرند
به عالمی که در او دل به کار می آید
گر از لیاقت خود شیخ آگهی یابد
ز صدر صومعه تا پای دار می آید
گذشت مدت همخانگی جان، عرفی
ز غیر خانه تهی کن که یار می آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
مساعی تو در ابطال عمر فرسایی
خلاف قاعدۀ روزگار می آید
تویی که کام دل آرزو و زفیض کفت
بخلق بی جگر و انتظار می آید
شراب را که دهی چاشنی زآب حیات
[...]
ز باد بویِ عرق چینِ یار میآید
خصوص آن که نسیمِ بهار میآید
چو سر ز جیبِ عرق چین برآورد گویی
نسیمِ خلد ز دار القرار میآید
کدام آهویِ مشکین که در رکاب ِبهار
[...]
بیا نظاره کن، ای دل که یار میآید
ز بهر بردن جان فگار میآید
فراز مرکب ناز و سوار در عقبش
هزار شیفته بیقرار میآید
رسید نازک من، ای نظارگی، زنهار
[...]
بنوش باده که فصل بهار میآید
نوید خرمی از روزگار میآید
ز ابر قطرهٔ آب حیات میبارد
ز باد نفخهٔ مشک تتار میآید
برای رونق بزم معاشران لاله
[...]
نگار من ز منش گرچه عار میآید
مرا به عشق رخش افتخار میآید
چگونه شرح توان داد از غم هجران
چه جورها به من از روزگار میآید
امید بود مرا کز دلم غمی ببرد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.