دل بشد فرزانه و عقل از فسون دلگیر شد
مُلک شوقم را فریبت از پی تعمیر شد
نسبت دل با خودم دیدم، بسی کم مایه بود
بر جنون افزودمش تا قابل زنجیر شد
یافتم تعبیر رنگی چون به بالینم نشست
گرچه استغنای حسنش مانع تغییر شد
کیست تا گوید به شیرین کز هوای جلوه ات
آب چشم کوهکن داخل به جوی شیر شد
گر تو را بی مهر گفتم، شکوه مقصودم نبود
شکر درد خویش گفتم که بی تاثیر شد
بس که تابوتم گرانبار از دل پر حسرت است
خلقی از همراهی تابوت من دلگیر شد
با وجود آن که جرم از جانب عرفی نبود
بی زبانی بین که قایل به صد تقصیر شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات به احساسات عاشقانه و درونی خود میپردازد. او به تداخل دل و عقل اشاره میکند و بیان میکند که با وجود عقلش، دلش همچنان در گرو شوق و محبت است. شاعر به عمق حسرت و غمی که در دل دارد، اعتراف میکند و از بار سنگین غم و تنهایی خود میگوید. او میفهمد که عشقش با وجود جنونش، هنوز بر او تأثیراتی دارد. در نهایت، با تصویرسازی از تابوت خود، نشان میدهد که آزار و رنج عشقی که تحمل میکند، چقدر سنگین و ملالآور است.
هوش مصنوعی: دل از کار زیباییها و جادوگریهای عشق بیخبر شد و عقل از این فریب و جادو ناراضی و غمگین گشت. حالا دیگر شوق و اشتیاق من به خاطر این فریب دچار آسیب و ویرانی شده است.
هوش مصنوعی: با خودم مقایسهای انجام دادم و فهمیدم که احساساتم نسبت به خودم خیلی کمارزش است، به همین خاطر احساساتم را زیر فشار بیشتری قرار دادم تا به حالت بحرانیتری برسد و قابل کنترل و به نوعی گرفتار شود.
هوش مصنوعی: وقتی او به کنارم آمد، معنای زیبایی او را درک کردم، هرچند که زیباییاش به قدری کامل بود که هیچ تغییری در آن ایجاد نشد.
هوش مصنوعی: کیست که بتواند به شیرین بگوید که از شدت زیباییات، اشک کوهکن هم به جوی شیر تبدیل شده است؟
هوش مصنوعی: اگر من از بیمهری تو سخن گفتم، هدفم شکایت نبود. فقط به خاطر درد خودم حرف زدم که هیچ تأثیری نداشت.
هوش مصنوعی: تابوت من آنقدر سنگین است از احساسات و حسرتهایی که در دل دارم، که دیگران از همراهیام با این تابوت ناراحت و دلگیر شدهاند.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه از نظر عُرفی کسی گناهی نکرده بود، اما در سکوت و بیزبانی به این باور رسید که اشتباهات زیادی دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
روزگارم در سر و کار بتی دلگیر شد
کودکم چون بخت برنا بوده من پیر شد
روزم از بس ظلمت اندوه و غم چون قیر شد
شیر رویم قیر گشت و قیر مویم شیر شد
دل اسیر حلقهٔ آن زلف چون زنحیر شد
تن ز استیلای هجر آن پریرخ پیر شد
چون کمان بشکست پشت عالیم را در فراق
نوک مژگانش ز بهر کشتن من تیر شد
نیست جز سودای زلف همچو قیرش در سرم
[...]
از ملامت عاقبت مجنون بیابان گیر شد
از زبان خلق پنهان در دهان شیر شد
می فزاید هایهوی می پرستان را سرود
شورش مجنون زیاد از ناله زنجیر شد
در تماشاگاه عالم دیده حیران ما
[...]
گفتم از عشقت کشم دامن گریبانگیر شد
سر کشیدم، گردنم تا پای در زنجیر شد
کاوکاو چشمه اندازد ز صافی آب را
آنقدر در گریه کوشیدم که بیتاثیر شد
از خدنگ عشق، پیکانی که شد در سینه جمع
[...]
کندن دل زان جوان، آسایش این پیر شد
از کشش یابد خلاصی، چون کمان بی تیر شد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.