کسی کو در تب عشق تو نبض خویشتن گیرد
ز عیب خود پرستی ، هر زمان، بر مرد وزن گیرد
دم عیسی بخنداند گل امید صیادی
که در فصل بهاران دام او مرغ چمن گیرد
مه کنعان به خواب است ، ای صبا، بر برهمن بگذر
که گرگی ناگهان دنبال بوی پیرهن گیرد
از آن با عشق هرگز التفاتی نیست تقوا را
که عاشق نکته با زاهد به کیش برهمن گیرد
زدم در گوشه ای تنها، که ریزم خون خود عرفی
مبادا وقت مردن ناشناسی دست من گیرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی تجربهی عمیق و پرشور عشق و تأثیر آن بر انسان است. شاعر به توصیف حالتهای مختلف عاشقی میپردازد و میگوید که عشق به گونهای است که فرد را از خود واقعیاش دور میکند و دچار عیبپیشگی میسازد. اشاره به قدرت عشق، امید و زیباییها همچنین مقایسهای میان عشق و تقوا وجود دارد که نشان میدهد در رویارویی با عشق، تقوا و زهد اهمیت کمتری پیدا میکنند. در نهایت، شاعر به تنهایی و دردهای ناشی از عشق اشاره میکند و از ناشناسی که در زمان مرگ ممکن است دستش را بگیرد، میترسد.
هوش مصنوعی: کسی که در شوق و اشتیاق عشق تو تمام وجودش را احساس کند، هر لحظه از خودخواهی و عیبجویی خود دوری میجوید و بر روی حقیقت زن و مرد تمرکز میکند.
هوش مصنوعی: در لحظهای که عیسی (پیامبر) زندگی و امید را به گلها میدهد، صیادی که در بهار منتظر است، میتواند با دامی که انداخته، پرندهای را از چمنها به دام بیندازد.
هوش مصنوعی: ماه کنعان در خواب است، ای نسیم، از کنار برهمن بگذر؛ زیرا که ممکن است گرگی ناگهان بوی پیراهن را بگیرد.
هوش مصنوعی: عشق حقیقی به هیچ چیزی جز خود عشق توجه ندارد و برای عاشق، تقوا یا پرهیزکاری اهمیتی ندارد؛ زیرا او درکی عمیقتر از زاهدان دارد که فقط به ظاهر دین و دنیا مینگرند.
هوش مصنوعی: در گوشهای گوشهنشین شدهام تا در تنهایی خود، خونم بریزد و نگذارم در لحظهی مرگ کسی ناشناس به کمک من بیاید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کمند زلف را ماند چو برهم بافتن گیرد
سپاه زنگ را ماند چو بر هم تاختن گیرد
معقرب زلف مشکینش معلق بر رخ روشن
چنان چون عنبرین عقرب که زهره در دهن گیرد
گهی همچون شبه باشد که بر خورشید برپاشی
[...]
مبارز او بود کاول غزا با جان و تن گیرد
ز کوی تن برون آید به شهر دل وطن گیرد
ز آن عقبا نیندیشد بدین دنیا فرو ناید
نه جرم بوالحکم خواهد نه جای بوالحسن گیرد
اگر خواهد بقا یابد بباید مردنش اول
[...]
دلم بی آن شکر لب ترک عیش خویشتن گیرد
نه گل را بو کند نه ساغر می در دهن گیرد
من از خون خوردن شبهای هجر افتاده ام بیخود
صبوحی کرده او با دیگران راه چمن گیرد
ز جور او کشم تیغ و کنم آهنگ قتل خود
[...]
نه هر مغزی که بوید نکهت از مصر و یمن گیرد
مشام تیز باید تا نصیب از پیرهن گیرد
شمیمی گرنه تر دارد دماغ پیر کنعان را
پسر گم کرده ای چون انس با بیت الحزن گیرد
ورق از کس چه می خواهی سبق از کس چه می گیری
[...]
زدلسوزان که را دارم که جا در انجمن گیرد؟
مگر جا در حریم او سپند از بهر من گیرد
زخط شد صفحه رخسارجانان مصحف ناطق
سلیمان مور را مهر خموشی از دهن گیرد
جگرگاه بدخشان داغها دارد زرشک او
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.