تا بود سراسیمه دلم در به دری بود
اندیشهٔ دل جامگی و دل سفری بود
هرگاه که اندیشه عنان در کف من داشت
کارم همه در کاسهٔ صاحب نظری بود
با آن که نمی داد امان سیلی فقرم
دایم سر من درهوس تاجوری بود
هرگاه که مژگان مرا شوق تو برداشت
گر قطره و گر دجله سرشکم جگری بود
در بستهٔ اندیشه به جز خار ندیدم
گل ها همه در خوابگه بی خبری بود
نگسسته زهم جذبهٔ توفیق و گرنه
شبگیر طلب بر اثر بی بصری بود
جمعیت عرفی همه دانست که عمری
سوداگر بازارچهٔ بی هنری بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از حالت پریشانی و دلنگرانی خود صحبت میکند. دلش دائماً در تلاطم است و به سفرهای خیالی میرود. او هر وقت که به اندیشههایش فکر میکند، متوجه میشود که کارش به دست افرادی با عقل و نظری نیکو است. با وجود فقر و سختیهای زندگی، همواره آرزوی رسیدن به مقام و فرهیختگی را دارد. وقتی به یاد معشوقش میافتد، احساساتی از شادی و غم در درونش بروز میکند. شاعر همچنین به عدم آگاهی و خوابزدگی دیگران اشاره میکند که نمیبینند زیباییها را. در نهایت، او میگوید که اگرچه در جستجوی موفقیت بوده، اما به خاطر بیتوجهی و عدم بصیرت، شبها به درد و اندوه میگذرد. جمعیت معمولی هم به وضعیت او آگاهند و میدانند که عمرش بیثمر گذشته است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل من آشفته و مضطرب بود، تفکر و احساس من به جستجوی معنای زندگی و سفر به دور و بر بود.
هوش مصنوعی: هر وقت که تفکر و اندیشه تحت کنترل من بود، همهٔ کارهایم در اختیار فردی با درک بالا و بینش عمیق قرار داشت.
هوش مصنوعی: با وجود این که همیشه به خاطر فقر در سختی بودم، اما همواره آرزوی داشتن تاج و تخت در سرم بود.
هوش مصنوعی: هر زمان که چشمانم به یاد تو پر از اشتیاق میشود، فرقی نمیکند که اشکهایم چه اندازه باشند، حتی اگر به اندازهی یک دجله یا قطرهای بزرگ باشد، نشان از درد دل من است.
هوش مصنوعی: در ذهنم، جز مشکلات و دردها چیزی نمیبینم و همه زیباییها در بیخبری و خواب به سر میبرند.
هوش مصنوعی: اگر جذبه و لطف توفیق از هم نرود، در غیر این صورت، تلاش در طلب خواستهها در تاریکی و نادانی بیفایده است.
هوش مصنوعی: همه مردم به خوبی متوجه شدند که او زندگیاش را در تجارت و خرید و فروش چیزهای بیارزش سپری کرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یا رب شب دوشین چه مبارک سحری بود
کاو را به سر کشته هجران گذری بود
آن دوست که ما را به ارادت نظری هست
با او مگر او را به عنایت نظری بود
من بعد حکایت نکنم تلخی هجران
[...]
آن یار کز او خانهٔ ما جایِ پَری بود
سر تا قدمش چون پَری از عیب بَری بود
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود
تنها نه ز رازِ دلِ من پرده برافتاد
[...]
چون حسن دلاویز تو در جلوه گری بود
کار دل بیچاره من پرده دری بود
در دور رخت یک دل هشیار ندیدیم
این شیوه ز خاصیت دور قمری بود
ای جان جهان، نسبت یاد تو بجانم
[...]
تامنزل من بادیه بیخبری بود
هر موج سرابم به نظر بال پری بود
چون سرو درین باغ ز آزادگی خویش
باری که به دل بودمرابی ثمری بود
افسوس که چون ناوک بازیچه اطفال
[...]
آنروز که پیدایی ما را اثری بود
در آینهٔ ذره غبار نظری بود
نقشی ندمیدیم به صد رنگ تامل
نقاش هوس خامهٔ موی کمری بود
گرعافیتی هست ازین بحر برون است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.