بدین صفت سر و چشمی و قد و بالائی
کسی ندید و نشان کس نمیدهد جائی
چنین شکوفه نخندد به هیچ بستانی
چنین بهار نیاید به هیچ صحرائی
ز شست زلف تو هر حلقهای و آشوبی
ز چشم مست تو هر گوشهای و غوغائی
کجا ز حال پریشان ما خبر دارد
کسی که با سر زلفش نپخت سودائی
ز شوق پرتو رویت که شمع انجمن است
مرا ز غیر چو پروانه نیست پروائی
خیال وصل تمنی کنم همی در خواب
چه دلپذیر خیالی چه خوش تمنائی
خرد به ترک توام رای زد ولیک عبید
خلاف پیش تو مردن نمیزند رائی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به وصف زیبایی معشوقهاش میپردازد و او را بینظیر و منحصر به فرد میداند. زیبایی، قد و بالای او را غیرقابل قیاس با دیگران توصیف میکند و میگوید که چنین شکوفهای در هیچ باغی نخواهد رسید. شاعر از شوق و عاشقانه بودن احساساتش سخن میگوید و میافزاید که عشق و دلبستگیاش باعث شده که هیچ چیز جز معشوق برایش اهمیت نداشته باشد. او به خیال وصال معشوق در خواب فرو میرود و حتی در برابر عقلش که او را به ترک معشوق مشاوره میدهد، تسلیم نمیشود و مرگ در حضور معشوق را نمیپذیرد.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند به زیبایی و قامت و خصوصیات چهرهات اشاره کند و تو را وصف کند، زیرا مانند تو در هیچکجای دنیا وجود ندارد.
هوش مصنوعی: این گل هرگز در هیچ باغی نمیخندد و چنین بهاری در هیچ دشت و زمینهای به وجود نخواهد آمد.
هوش مصنوعی: هر حلقه از زلف تو باعث بهوجود آمدن هیجان و شوری است و هر گوشهای از چشمهای مست تو پر از آشفتگی و هیاهو میباشد.
هوش مصنوعی: کسی از وضعیت آشفته ما باخبر نیست، چون او خود در گیر و دار عشق و احساساتش است و از این حال ما بیخبر است.
هوش مصنوعی: از شوق دیدن چهرهات، که روشنیبخش مجلس است، من مثل پروانهای هستم که از هیچ چیز دیگر نمیترسد.
هوش مصنوعی: در خواب به سر میبرم و در خیال دیدار محبوب، آرزوهایم را پرورش میدهم. این خیال چقدر شیرین و لذتبخش است!
هوش مصنوعی: عقل و خرد به من گفت که باید از تو دور شوم، اما عبید (شاعر) در برابر تو نمیتواند خواستهاش را رها کند و همچنان به تو عشق میورزد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گرفتمت که رسیدی بدانچه میطلبی
گرفتمت که شدی آنچنان که میبایی
نه هر چه یافت کمال از پیش بود نقصان
نه هر چه داد، ستد باز چرخ مینایی؟!
بزلف مشکی، جانا، بچهره دیبایی
چو تو نباشد، دانم، کسی بزیبایی
مرا تو گویی: در هجر من شکیبا شو
کرا بود ز چنین صورتی شکیبایی ؟
زبان ببندی و هر ساعت از حدیث مرا
[...]
بر من آمد دوش آن در چشم بینائی
ز بهر جستن تدبیر رای فردائی
هرآنچه داشت بدل راز پیش من بگشاد
بلی چنین سزد از یکدلی و یکتائی
چه گفت گفت بخواهم شدن ز تو یکچند
[...]
کریم بار خدایا به ما توبه شائی
غریب نیست اگر بر همه ببخشائی
اسیر و عاجز و بیچاره و گنهکاریم
نهاده گوش به امر تو تا چه فرمائی
به درگه تو چه خیزد ز ما و طاعت ما
[...]
بزرگوارا در انتظار بخشش تو
نمانده است مرا طاقت شکیبائی
سه چیز رسم بود شاعران طامع را
نخست مدح و دوم قطعه تقاضائی
اگر بداد سوم شکرا اگر نداد هجا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.