گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عبید زاکانی

جانا بیا که بی تو دلم را قرار نیست

بیشم مجال صبر و سر انتظار نیست

دیوانه این چنین که منم در بلای عشق

دل عاقبت نخواهد و عقلم به کار نیست

گر خواندنت مراد و گر راندن آرزوست

آن کن که رای تست مرا اختیار نیست

ما را همین بسست که داریم درد عشق

مقصود ما ز وصل تو بوس و کنار نیست

ای دل همیشه عاشق و همواره مست باش

کان کس که مست عشق نشد هوشیار نیست

با عشق همنشین شو و از عقل برشکن

کو را به پیش اهل نظر اعتبار نیست

هر قوم را طریقی و راهی و قبله‌ایست

پیش عبید قبله به جز کوی یار نیست