چو بلبلی که بود آن بگلستان مشتاق
دلم بود بجمال تو دلستان مشتاق
جهانیان همه گر شوق بوستان دارند
مراست دیده بدیدار دوستان مشتاق
چو دیگران نیم ایدوست با وجود تو من
بسیر و باغ تماشای بوستان مشتاق
دلم نمیرهد ای گل ز خار دیوارت
که هست بلبل نالان بآشیان مشتاق
نظر بغیر تواش نیست بر کرشمه خور
چو نور هر که ترا هست در جهان مشتاق
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چنان به وصل توأم از میان جان مشتاق
که هست مرده بیچاره بر روان مشتاق
اگرچه دوست چنان نیست با من مسکین
به وصل دوست ز جان و دلم همان مشتاق
به روی دوست چه گویم چگونه مشتاقم
[...]
زهی به خاک درت چشم خون فشان مشتاق
به لب تو جانی و من بنده به جان مشتاق
تو می روی ز جهان و جهانیان فارغ
ستاده بر سر راهت جهان جهان مشتاق
بیا بیا که به تشریف مقدمت هستیم
[...]
زهی ز عشق جهانی تو را به جان مشتاق
من از کمال محبت جهان جهان مشتاق
نهان ز چشم بدان صورت تو را این است
که دایمم من صورت طلب به آن مشتاق
ز دست کوته خود در هوای زلف توام
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.