گنجور

 
نورعلیشاه

چو بلبلی که بود آن بگلستان مشتاق

دلم بود بجمال تو دلستان مشتاق

جهانیان همه گر شوق بوستان دارند

مراست دیده بدیدار دوستان مشتاق

چو دیگران نیم ایدوست با وجود تو من

بسیر و باغ تماشای بوستان مشتاق

دلم نمیرهد ای گل ز خار دیوارت

که هست بلبل نالان بآشیان مشتاق

نظر بغیر تواش نیست بر کرشمه خور

چو نور هر که ترا هست در جهان مشتاق