زهی به خاک درت چشم خون فشان مشتاق
به لب تو جانی و من بنده به جان مشتاق
تو می روی ز جهان و جهانیان فارغ
ستاده بر سر راهت جهان جهان مشتاق
بیا بیا که به تشریف مقدمت هستیم
چو میزبان توانگر به میهمان مشتاق
به نام دلکش تو کارزوی جان من است
دلم چو گوش بود گوش چون زبان مشتاق
بر این شکسته افتاده کی کنی سایه
همای سدره نباشد به استخوان مشتاق
منم به خانه خود غایب از سگان درت
مسافری به ملاقات دوستان مشتاق
به خوابگاه سگانت کشید جامی رخت
چو آن غریب که آید به خان و مان مشتاق
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به عشق و longing (آرزو) اشاره دارد. شاعر با بیانی پر احساس از حسرت و اشتیاق خود برای حضور محبوب سخن میگوید. او به شدت خواهان دیدار و نزدیکی به معشوق است و تمام جهان را مشتاق وجود او میبیند. شاعر از حال و روز خود میگوید که مانند میهمانانی مشتاق، در انتظار ورود محبوب است و آرزو دارد برای او مانند یک میزبان گرامی، از او پذیرایی کند. این اشعار حاکی از عشق عمیق و دلشکستگی ناشی از جدایی است.
هوش مصنوعی: ای وای بر زمین درگاه تو که چشمانم از شوق تو اشک میریزد. من عاشق لبهای تو هستم و در عین حال، بنده و فدایی جان مشتاق تو هستم.
هوش مصنوعی: تو از این دنیا میروی و مردم دنیا بیخبر نشستهاند و بر سر راه تو جهانیان مشتاق تو هستند.
هوش مصنوعی: بیا و خوش آمدی، ما به خاطر ورود تو بسیار خوشحالیم، مثل میزبان ثروتمندی که برای میهمان خود متشخص و مشتاق است.
هوش مصنوعی: به نام دلنواز تو، خواستههای جان من به وجود آمده است. دل من مانند گوش است و گوش من هم مانند زبانی است که مشتاق و شیفتهٔ توست.
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به نوعی از ناامیدی و تنهایی اشاره میکند. او میگوید در حالتی که شخصی در وضعیت نامناسبی افتاده، دیگر سایه عظمتی که انتظارش را دارد، وجود نخواهد داشت و تنها امید او به آرزوها و خواستههایش باقی میماند. به عبارت دیگر، وقتی از چیزی که آرزویش را داشتیم به دور میشویم، سایه آن امید و آرزو هم از ما دور میشود.
هوش مصنوعی: من در خانه خود غایب و دور از سگان دربام، مانند مسافری هستم که به ملاقات دوستانش شتابان میرود.
هوش مصنوعی: به جای اینکه به خوابگاه سگان برگردی، بهتر است که همچون یک غریبه مشتاق، به خانه و کاشانهات بروی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چنان به وصل توأم از میان جان مشتاق
که هست مرده بیچاره بر روان مشتاق
اگرچه دوست چنان نیست با من مسکین
به وصل دوست ز جان و دلم همان مشتاق
به روی دوست چه گویم چگونه مشتاقم
[...]
زهی ز عشق جهانی تو را به جان مشتاق
من از کمال محبت جهان جهان مشتاق
نهان ز چشم بدان صورت تو را این است
که دایمم من صورت طلب به آن مشتاق
ز دست کوته خود در هوای زلف توام
[...]
چو بلبلی که بود آن بگلستان مشتاق
دلم بود بجمال تو دلستان مشتاق
جهانیان همه گر شوق بوستان دارند
مراست دیده بدیدار دوستان مشتاق
چو دیگران نیم ایدوست با وجود تو من
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.