گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
نورعلیشاه

گریه عاشقان سحر باشد

که سحر گریه را اثر باشد

حالت عاشق این بود جاوید

که لبش خشک و دیده تر باشد

راز عشقش چه جوئی از عقلا

عاقل عشق بی خبر باشد

عقل با عشق هم ترازو نیست

سنگ این دیگر آن دگر باشد

هیچ برجا ز عقل نگذارد

هرکجا عشق در گذر باشد

اینقدر طاقتش کجاست که عقل

ناوک عشق را سپر باشد

عشق مغز است و عقل همچون پوست

پوست از مغز بهره ور باشد

تا بود نور عشق منظورش

سوی عقلش کجا نظر باشد