گنجور

 
نورعلیشاه

برافکن پرده از رخسار یارا

بکن مست از می دیدار مارا

شراب بیخودی چندان به پیما

که از سر هیچ نشناسیم پارا

مران از درگهت ما را که شاهان

نمی رانند از درگه گدا را

دلی را کش دوا درد تو باشد

بجز درد تو کی جوید دوا را

جفا چندین مکن ترسم فراموش

کنی چون دیگران رسم وفا را

دلم چون غنچه از غیرت شود خون

بکویت بینم ای گل گر صبا را

بیا آئینه از نورت بنه پیش

ببین در وی جمال باصفا را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode