دم رفتن نکرد او گر وداعی
چه باز آید نداریمش نزاعی
دلم پرخون و شیشه خالی از بند
دراین حالت کجا ماند سماعی
ببازاری که آرد جنس حسنش
بصد نقد روان ارزد متاعی
شود هر ذره خورشیدی جهانتاب
ز خورشید من ار تابد شعاعی
مده جز مستی عشقش بسر جای
ز مخموری نیابی تا صداعی
چو نور از اختراع نفس بگذر
مکن هر دم ز نفست اختراعی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همت آزادگی بینم طباعی
همت فرهنگها بینم سماعی
بدو گفتند ای در انقطاعی
نه بیند هیچکس چون تو شجاعی
به چرخ چارمت عیسیست داعی
به پیش دولتت چاوش ساعی
بسوی غیر با او اتساعی
نباشد نزد عقل و اطلاعی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.