ای خفته دراین سرای فانی
برخیز که رفت زندگانی
عمرت بچهل رسید و ترسم
در جهل چو کودکان بمانی
پیرانه سر از خدا طلب کن
علمی که ترا دهد جوانی
وان علم کجا کنی تو معلوم
تا ابجد عشق را نخوانی
صد حرف ز نقطه شناسی
گر علم شریف عشق خوانی
بی معرفت خدای هیچست
هم علم بیان و هم معانی
از دفتر فضل اوست حرفی
این چار کتاب آسمانی
چون قدرت فضل خویش ظاهر
میخواست بانسی و بجانی
نقش دو جهان و کاف و نونی
بنمود عیانی و نهانی
ای کرده طمع بدیدن او
گر خام نه ز پختگانی
با دیده دل توانیش دید
کز دیده سر نمی توانی
رب ارنی چو گفت موسی
بشنید جواب لن ترانی
زان پیش که بایدت سبک رفت
در طاعت او مکن گرانی
جز معرفتش دلا فرو شوی
چون نور کتاب نکته دانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن جنگی مرد شایگانی
معروف شده به پاسبانی
در گردنش از عقیق تعویذ
بر سرش کلاه ارغوانی
بر روی نکوش چشم رنگین
[...]
ای چشم و چراغ آن جهانی
وی شاهد و شمع آسمانی
خط نو نبشته گرد عارض
منشور جمال جاودانی
بی دیده ز لطف تو بخواند
[...]
عشقست نشان بی نشانی
از خود چو برون شوی بدانی
ای غایت عیش این جهانی
ای اصل نشاط و شادمانی
گر روح بود لطیف روحی
ور جان باشد عزیز جانی
گفتی که چگونهای تو بیما
[...]
تا بشنیدم که ناتوانی
دلتنگ شدم چنانکه دانی
گفتم شخصی بدان لطیفی
افسوس بود به ناتوانی
افتاد ز هاتفی به گوشم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.