گنجور

 
نورعلیشاه

مرو مرو ببرش این چنین دلا گستاخ

نموده ترک ادب میروی کجا گستاخ

اگر چه آمدن و رفتنت ز گستاخیست

بروبرو ببرش بیش از این میا گستاخ

ادب بورز وز گستاخیش مرو در پیش

هزار مرتبه گر گویدت بیا گستاخ

غرض ز گفتن او امتحان عشاقست

تو اینچنین ز تغافل شدی چرا گستاخ

دهند اگر چه همه رخصتش بگستاخی

ببارگاه شهان کی رود گدا گستاخ

ادب ادب ادب آور که رسم عشاقست

ادب ترا برساند بوصل ایا گستاخ

بغیر نور علی آن ادیب سرمستان

کسی به بزم ادب کی نهاده پا گستاخ

 
 
 
عرفی

چنان غم تو به آزار جان ما گستاخ

که با رخ تو کند خوی آشنا گستاخ

قبای ناز چو پوشی بعد ازین یاد آر

که می گشاد کسی بند این قبا گستاخ

نهال قد تو را رشک شاخ گل گفتم

[...]

فیاض لاهیجی

وزید بر سر زلف کجت صبا گستاخ

مکن چنین به خود این هرزه‌گرد را گستاخ

چو با خیال تو بزمی کنم به خلوت دل

نفس به سینه نیارد نهاد پا گستاخ

شهید زهر نگاهی شدم بگو زنهار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه