گنجور

 
نورعلیشاه

گرچه گستاخیست هر دم آمدن بر در گهت

آیم و روبم بمژگان کحل از خاک درت

دسترس گر نبودم بر پای بوست بس همین

کایم و بوسم نهانی آسمان در گهت

کی دل از چاه زنخدانت برون آید که هست

صد هزاران یوسف مصری گرفتار چهت

مه چسان از مهر گیرد نور هر شب بر فلک

مهر هم ز انسان بگیرد نور هز روز از مهت

از رخت نور علی افروخته تا شمع دل

دل بود پروانه آتش بجان والهت