گنجور

 
نورعلیشاه

نفسی بی جمال دلبر ما

خود نگیرد قرار دل بر ما

روز و شب خوش در آتش عشقش

دل بود عود و سینه مجمر ما

ذوق مستان ما اگر خواهی

جرعه نوش کن ز ساغر ما

مهر و ماه و ثوابت و سیار

همه هیچند پیش اختر ما

پادشاه ممالک عشقیم

عقل چون چاکر است در بر ما

آنچه از چشم خلق پنهانست

هست روشن برأی انور ما

تافت نور خوش از علی بر دل

دل شد آئینه منور ما

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode