گنجور

 
نورعلیشاه

ای گشته ز تو سر نهان جمله هویدا

از عکس جمالت شده روشن همه دلها

تا پرتو حسن رخ تو کرد تجلی

از وی شده موجود وجود همه اشیا

آمد بوجود از عدم آن عشق جگر سوز

افکند بدلها شرری ز آتش سودا

هم نقطه توحید شد از خال تو مفهوم

هم کثرت کونین شد از زلف تو پیدا

هم مهر رخت گشته ز ذرات نمایان

هم ذره شد از پرتو مهر تو هویدا

با آینه مهر و مهش کار نباشد

آن را که بود دیده برخسار تو بینا

از نور علی گشته جهان جمله منور

تا پرده برافکنده ز رخ سید یکتا