گنجور

 
نورعلیشاه

ای جلالت گشته مرآت جمال

وی جمال تو عیان اندر جلال

آفتابی چون جمالت لم یزل

خود نتابید از سپهر لایزال

زآتش شمع دل افروز رخت

سوخته پروانه سانم پر و بال

در ثنای شکرستان لبت

طوطی طبعم شده شیرین مقال

ساکنان کوی عشقت را بس است

کثرت و وحدت برویت خط و خال

ساقیم مست است و میریزد بجام

عاشقانرا می ز مینای وصال

از دل و جان کیست جز نور علی

محترم اندر حریم ذوالجلال