گنجور

 
نورعلیشاه

ترک چشم تو که از غمزه کند غارت هوش

زندم بهر چه هر لحظه بخونخواری جوش

دوش در میکده واقع چه شد آیا که فلک

آمد از غمزه مستانه مستان بخروش

طرفه دیریست که هر لحظه برون میآید

جام بر کف ز درش مغبچه باده فروش

آنکه دی شیشه ام از سنگ ملامت بشکست

بین چسان میکشد امروز زخم باده بدوش

اشک بلبل بود این یا قطرات شبنم

نوعروسان چمن را شده در دانه گوش

تا ابد هوش نیاید بسر از کیفیتش

هرکه از باده عشق تو کند جامی نوش

دلبرا در حرم وصل تو هر شام و سحر

کیست جز نور علی محرم پیغام سروش