گنجور

 
نورعلیشاه

کی رسد بر دامن وصل تو دست بوالهوس

بوالهوس را نیست بر دامان وصلت دسترس

زاهدا تا چند میلافی ز عشقش از گزاف

کی بود عرصه سیمرغ جولانگر مگس

در حقیقت عشق دارد سرفرازی از مجاز

شعله را گردد گل اقبال سر از خار و خس

دل ز چاک سینه ام بیرون شده و افغان بخاست

عندلیب آزاد گشت و ماند ناله در قفس

طوطی طبعم چو گردد زانشکر لب کامران

بال نتواند گشودن یکدم از جوش مگس

گرچه پلنگست و منزل دور و وادی سنگلاخ

از پی محمل روم تا میرسد بانگ جرس

گرچه هر شب بر سر راهم کمین شحنه است

کوچه گرد عشقم و باکی ندارم از عسس

آفتابی ز آسمان فقر چون نور علی

در زمین نیستی تابان ندیده هیچکس