گنجور

 
نورعلیشاه

زچشم سیاهی نگاهی مرا بس

نگاهی ز چشم سیاهی مرا بس

چراغ مه ار شعله ور نیست امشب

دراین انجمن شمع آهی مرا بس

دراین قصر فیروزه مهر گستر

فروغی ز رخسار ماهی مرا بس

ز خاک کف پایت ای شاه خوبان

بسر تاج شاهی کلاهی مرا بس

ز کفر سر زلف غارت گر تو

بتاراج ایمان سپاهی مرا بس

ندارم طمع حشمت و جاه شاها

ز دربار لطفت پناهی مرا بس

چه نور علی آن شه ملک و معنی

بمسند که شد فقر شاهی مرا بس