بی نشان در نشان نمی گنجد
در نشان بی نشان نمی گنجد
یک بیان از معانی عشقش
در معانی بیان نمی گنجد
در میانست و در کنار ولی
در کنار و میان نمی گنجد
درمکانست ولا مکان هر چند
لامکان در مکان نمی گنجد
جان حرمگاه خاص جانانست
غیر جانان بجان نمی گنجد
بزبان کی توان کنم وصفش
وصف او در زبان نمی گنجد
ذره ز آفتاب نور علی
در زمین و زمان نمی گنجد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
با تو در سینه جان نمیگنجد
تو درونی از آن نمیگنجد
عشق در سر برفت و عقل برفت
کین دو در یک مکان نمیگنجد
حسنت اندر جهان نمیگنجد
نامت اندر دهان نمیگنجد
راز عشقت نهان نخواهد ماند
زانکه در عقل و جان نمیگنجد
با غم تو چنان یگانه شدم
[...]
با تو در سینه جان نمیگنجد
تو درونی از آن نمیگنجد
ناتوانم ز عشق و هیچ علاج
در دل ناتوان نمیگنجد
تنگ دارد دل مرا که در او
[...]
وصف تو در بیان نمیگنجد
بی نشان در نشان نمیگنجد
تا تو در جان من گرفتی جای
جان من در جهان نمیگنجد
تا ز مهر تو ماه روشن شد
[...]
ذوق ما در جهان نمیگنجد
حال ما در بیان نمیگنجد
دلبرم دلنوازیی فرمود
در برم دل از آن نمیگنجد
در دل عاشقان خوشی گنجد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.