گنجور

 
نورعلیشاه

ما را که جمال فتح از جبهه مبین باشد

بر خاتم فیروزی لعل تو نگین باشد

یکران فلک دیده تا نعل سمند تو

ماه نوش از حسرت شه داغ سرین باشد

جز شاهسوار من آنمهر جهان پیما

خورشید ندیده کس در خانه زین باشد

با خلد برین باری کارش نبود آری

جان را که سر کویت چون خلد برین باشد

از چین سر زلفت هر نفحه که برخیزد

ما را بمشام جان چون نافه چین باشد

فردا که شود محشر از خاک برآرم سر

وز مهر توام نقشی بر لوح جبین باشد

آنرا که بدل چون من شد نور علی روشن

روشن ز دلش لاشک انوار یقین باشد