پادشاها نزاری عاجز
جز به اخلاص دم نزد هرگز
هرچه گویم تو خود نکو دانی
همه غثّ و ثمین او دانی
بیریا بندهٔ تو بودهستم
همچنان تا که زندهام هستم
حق انعام تو فراوان است
حق او بر من است تا جان است
تا سرم بر تن است و تن زنده
بندهام بنده ترا بنده
من که باشم که گویم آنِ توام
یکی از جمله سگان توام
برکشیدی مرا و بگزیدی
ملک دادی و مال بخشیدی
من که باشم که من ز خود گویم
هرچه گویم ز خویش بد گویم
منم و این قدر سخنریزه
با عقول و جهول هم نیزه
دل فرتوت صید چشم ِ غزال
مغز آشفته وقف خیل خیال
در مقامات عشق باختهام
با علامات عشق ساختهام
مست و معتوه و واله و مجنون
پیش از این نیز بودهام، نه کنون
جز ولای تو در ولایت دل
نیست چیزی دگر ز آب وز گل
دُر مدح تو تا که من باشم
بر سر افتخار میپاشم
خود ثنای تو حرز جان دارم
تا نفس میرود روان دارم
گر مرا نکبتی رسد شاید
بیخلل دولت تو میباید
چون بود دولت تو پابرجا
کوچه سردار روزگار چه پا
روزگار ار به برگ و ساز آید
به درِ دولت تو باز آید
عافیت زیر چرخ اخضر نیست
زانکه در بحر جای اخگر نیست
هیچ بند از زمانه نگشاید
که دمی اعتماد را شاید
هرکه خود را از پیش دریابد
عاقبت دولتی دگر یابد
چون بود بر صراط حق سَیرش
بود انجام و عاقبت خَیرش
یک شکاف است از مبادی کار
واجب و لازم است استغفار
خیرگی هم حجاب ره باشد
آدمی غافل از گنه باشد
موی کردم سفید و نامه سیاه
چون بود آدمی بری ز گناه؟
چون براندیشم از خطا و زلل
تا به گردن فرو شوم به وَحل
دل ریشم کباب میگردد
عالم جان خراب میگردد
آبم از دیده میرود چو سحاب
زهره از بیم میشود خوناب
در قهستان ز من چه بیش و چه کم
هیچ توفیر نیست نقصان هم
چون نباشد به دست من کاری
پیش از این بیش از این بود باری
هم به تکلیف خود قیام کنم
نیم کار سخن تمام کنم
منم امروز اوستاد سخن
بستانم به طبع داد سخن
گر به کاری دگر نمیشایم
کار خود را به کار و بار آیم
هر زمان تحفهای برون آرم
که از آن عقل را جنون آرم
تا به تشویش راح مشغولم
از صلاح و فلاح معزولم
اشتغالم نمیگذارد بیش
که بر آرم سر ملال از پیش
دختر فکر بکر مست مرا
جز به خلوت نداد دست مرا
فکر در سیر سست بنیاد است
اصل او کنج خلوت آباد است
محفل عام محشری دگر است
روز محشر کهرا ز خود خبر است؟
تو ز من لطف خویش باز مگیر
بر من از قصهٔ دراز مگیر
قصهٔ روز و شب تمام نبود
که بر آن قصه قصهای افزود
شب گر از روز دادخواهی داشت
او دگرگونه رسم و راهی داشت
بنده از بخت خویشتن دارد
که همه ساله قصد من دارد
بخت و دولت مطیع و رام آیند
همه در سلک انتظام آیند
داشتم از جناب خلدمآب
که مشرف شوم به عزّ جواب
آنچ از این ملتمس صواب و خطاست
تا چه بر مقتضای رای شماست
یک اشارت در آن بفرمایند
بنده را راه راست بنمایند
عزم دارم که شقهای پوشم
گوشهای گیرم و در آن کوشم
که رضای تو میکنم حاصل
به وفای تو جان سپارم و دل
خرقه صوفیانه درفکنم
وز شراب و سماع برشکنم
از لباس قبا برون آیم
بنگرم تا ز کار چون آیم
گرچه دانم که هرکس از رنگی
بر سبویم زنند خرسنگی
آن یکی گوید «این چه سرتیزیست؟
نقشبندی و رنگ آمیزیست؟»
و آن دگر گویدم به نسبتِ حال
که نزاری و توبه، اینت محال!
دیگری گویدم بترسیدهست
یا خیالی دگر مگر دیدهست
وآن دگر یک به عجز بنشاند
هریک القصه قصهای خواند
من مجنون واله عاشق
پس رو رنگ جعفر صادق
داشتم اول این شعار و لیک
بد شدم بر سرم نیامد نیک
گر اعادت کنم پس از سی سال
بر سر خرقه، نیست دور از حال
خام بودم مگر، مگر چه بود
خامی این است و بس، دگر چه بود؟
دولت رفته را معاد از پس
در حساب است تا به قطع نفس
میدهد فقر گهگهی یارم
میبرد باز با سرم کارم
تا ز خود پاک وا نپردازند
مهره نرد خویش چون بازند؟
رنگ مردان نه رنگ سالوس است
خرقهپوشی به هرکس افسوس است
تا ز هستی خود برون نشوند
فارغ از عقل و از جنون نشوند
نتوان در لباس مردان شد
سرسری در محیط نتوان شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری از پادشاهی به نام نزار است که در آن به اخلاص و بندگی خود اشاره میکند و از قدرت و لطف پادشاه میگوید. او خود را بندهوار در خدمت پادشاه توصیف میکند و بر این نکته تأکید میورزد که تنها در سایه ولایت پادشاه، حقیقتاً زندگی میکند. شاعر همچنین از احساسات عشق و وابستگی خود سخن میگوید و به معیارهای اخلاقی و خطاهای انسانی میپردازد. او در نهایت، به تمایل خود برای توبه و بازگشت به رضای پادشاه اشاره کرده و میخواهد از زندگی دنیوی و مادیات فاصله بگیرد تا به حقیقت و بصیرت دست یابد. این شعر نماد عشق، بندگی و تلاش برای یافتن راه راست در زندگی است.
هوش مصنوعی: پادشاهی که در موقعیت ناتوانی قرار دارد، هرگز به جز با صداقت صحبت نمیکند.
هوش مصنوعی: هرچند من از چیزهایی میگویم، تو خود به خوبی میدانی که چه چیزهایی بیارزش و چه چیزهایی باارزش هستند.
هوش مصنوعی: من بیپرده و خالصانه بندهٔ تو بودهام و همینطور که هستم، تا زمانی که زندهام، به این بندگی ادامه میدهم.
هوش مصنوعی: من به قدری به تو بدهکارم که هیچ چیزی نمیتواند جبرانش کند و این بدهی تا زمانی که زندهام ادامه دارد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که زندگیام ادامه دارد و بدنم زنده است، من به تو تعلق دارم و بنده تو هستم.
هوش مصنوعی: من چه هستم که بخواهم بگویم من متعلق به تو هستم، من یکی از آن سگهای تو هستم.
هوش مصنوعی: مرا برگزیدی و به من مقام و ثروت فرمان دادی.
هوش مصنوعی: من هیچ اهمیتی به خودم نمیدهم و هر چیزی که درباره خودم بگویم، در واقع از ضعفها و نواقص خودم صحبت کردهام.
هوش مصنوعی: من هستم و این همه گفتار، که با عقلها و نادانیها همچند گویایی میکند.
هوش مصنوعی: دل ضعیف من، فریفتهی نگاههای زیبای اوست و ذهن آشفتهام در خدمت سیل خیالات و تصورات به سر میبرد.
هوش مصنوعی: در زمینه عشق، من شکست خوردهام اما با نشانههای عشق توانستهام چیزی بسازم.
هوش مصنوعی: من پیش از این هم مست، دیوانه، و سرگردان بودهام، نه فقط اکنون.
هوش مصنوعی: جز محبت و محبت تو در دل جای دیگری وجود ندارد و هیچ چیز دیگری در این دنیای مادی، از آب و گل، برای من ارزش ندارد.
هوش مصنوعی: هرگاه که من به افتخار تو بپردازم و تو را ستایش کنم، مانند مرواریدی درخشان، آن ستایشها را به دیگران میپراکنم.
هوش مصنوعی: من تا زمانی که نفس دارم، از ستایش و یاد تو در دل خود محافظت میکنم.
هوش مصنوعی: اگر به من بدبختیای برسد، شاید این طور باشد که نعمت و موفقیت تو هیچگاه دچار آسیب و مشکل نخواهد شد.
مصرع دوم ممکن است اینگونه باشد: «گو چه سر آرد روزگار چه پا»
هوش مصنوعی: اگر روزگار به نفع تو تغییر کند، به دروازهی خوشبختی و ثروت تو خواهد رسید.
هوش مصنوعی: آسایش و آرامش در دنیا به راحتی یافت نمیشود، زیرا در شرایط سخت و دشوار، جایی برای خوشیها و راحتیها نیست.
هوش مصنوعی: هیچ زمانهای نیست که بتوان به آن اعتماد کرد و اطمینان داشت که مشکلاتی پیش نخواهد آمد.
هوش مصنوعی: هر کسی که خود را بشناسد و به تأمل در درون خود بپردازد، در نهایت به موفقیت و جایگاهی بهتر خواهد رسید.
هوش مصنوعی: اگر کسی در مسیر حقیقت و راستی گام بردارد، سرانجام و نتیجهاش به خیر و نیکی خواهد انجامید.
هوش مصنوعی: یک نقطه شکست وجود دارد که از آغاز کار ناشی میشود و درخواست بخشش از خداوند ضروری و واجب است.
هوش مصنوعی: خیر و خوبی نیز میتواند مانع از دیدن راه واقعی باشد، به ویژه وقتی که انسان از گناهان خود غافل است.
هوش مصنوعی: موی من سفید شده و نوشتههای من تیره است. حالا چطور ممکن است آدمی از گناه پاک باشد؟
هوش مصنوعی: هرگاه به فکر خطاها و اشتباهات خود میافتم، حس میکنم که به شدت در آنها غرق میشوم و نمیتوانم از آنها رهایی یابم.
هوش مصنوعی: دلِ زخمی و داغدیده من به شدت در حال درد کشیدن است و اوضاعِ روحیام روز به روز بدتر میشود.
هوش مصنوعی: چشمهای من شبیه ابرها اشک میریزد و دل شادابی مثل زهره، به خاطر ترس از غم، به حالت غمگینی درمیآید.
هوش مصنوعی: در قهستان، هیچ تفاوتی نیست بین اینکه از من چیزی کم شود یا زیاد. نقصان و کمبود هم در اینجا معنایی ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی کار خاصی به دست من نیست، دیگر نمیتوانم بیشتر از این انتظار داشته باشم.
هوش مصنوعی: من به مسئولیتهایم عمل میکنم و به اندازهای که لازم است، کارهایم را به پایان میرسانم.
هوش مصنوعی: من امروز استاد هنر سخن هستم و با ذوق و استعداد خود، سخن را به دست میآورم.
هوش مصنوعی: اگر در انجام کار دیگری توانایی نداری، بهتر است به همان کار خودت ادامه دهی.
هوش مصنوعی: هر بار که چیزی جدید و شگفتانگیز به وجود میآورم، باعث میشوم که عقل و هوش را به چالش بکشند و حیرتزده کنند.
هوش مصنوعی: در حالی که مشغول افکار و نگرانیهایم، از خوبیها و نیکیها دور ماندهام.
هوش مصنوعی: مشغلههای فراوانم اجازه نمیدهد که به دلمشغولیها و نگرانیهایم فکر کنم.
هوش مصنوعی: دختر خیالانگیز و بینظیر من اجازه نداد که به جز در تنهایی و خلوت به او نزدیک شوم.
هوش مصنوعی: فکر و اندیشه ممکن است ضعیف و ناپایدار باشد، اما حقیقت و وجود اصلی در آرامش و سکوت درونی نهفته است.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، جمعیتی بزرگ و شگفتانگیز به پا میشود که هیچکس از حال و وضعیت خود خبر ندارد.
هوش مصنوعی: لطف و مهربانیات را از من دریغ نکن و از داستانهای طولانی و پیچیده دوری کن.
هوش مصنوعی: داستان روز و شب هرگز تمام نمیشود و همچنان بر آن داستانها افزوده میشود.
هوش مصنوعی: اگر شب از روز درخواست کمک کند، او هم نگاهی متفاوت و مسیری دیگر خواهد داشت.
هوش مصنوعی: من به خاطر خوششانسی خودم، هر ساله آرزویی دارم که به آن میپردازم.
هوش مصنوعی: هر چه خوشبختی و ثروت باشد، به راحتی و با نظم به دست میآید.
هوش مصنوعی: من در حال آمادهسازی خودم بودم که به مقام بلند و ارزشمند پاسخگویی برسم.
هوش مصنوعی: هر چه در اینجا درست و نادرست است، بستگی به نظر شما دارد.
هوش مصنوعی: یک اشاره کافی است تا راه درست را به من نشان دهند.
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم که در یک گوشه بنشینم و تمام تلاشم را بکنم.
هوش مصنوعی: من برای رسیدن به رضایت تو، جانم را فدای وفاداریات میکنم و دل خود را به تو میسپارم.
هوش مصنوعی: من لباس صوفیانهام را دور میاندازم و میان شراب و رقص، خود را رها میکنم.
هوش مصنوعی: من از لباس قبا بیرون میآیم و نگاه میکنم تا ببینم از چه کاری برمیگردم.
هوش مصنوعی: هرچند میدانم که هر کسی با زدن رنگی به ظرف من، به نوعی بار سنگینی بر دوشم میگذارد.
هوش مصنوعی: یکی میگوید: «این چه نوع آرایشی است؟ آیا این تنها طراحی و رنگآمیزی است؟»
هوش مصنوعی: یکی از آنها میگوید که با توجه به وضعیت تو، که هم نادم هستی و هم توبه کردهای، این کار برای تو غیرممکن است!
هوش مصنوعی: شخصی به من گفت که شاید از چیزی ترسیده یا دچار خیال و اوهام شده است، اما آیا واقعاً چیزی را دیده است؟
هوش مصنوعی: و دیگری به ناتوانی به سراغ داستانی رفت و هر یک داستانی را خواند.
هوش مصنوعی: من دیوانه و شیفتهی عشق هستم، پس به رنگ جعفر صادق توجهی نکنید.
هوش مصنوعی: من در آغاز هدفی روشن داشتم، اما حالا به جای آن نتوانستم خوب عمل کنم و به بیراهه رفتم.
هوش مصنوعی: اگر بعد از سی سال دوباره به سراغ این لباس قدیمی بیایم، بعید نیست که این کار از حال و روز من دور نباشد.
هوش مصنوعی: من بیتجربه و نادان بودم، مگر چه چیز دیگری بود؟ این بیدانشی، تنها همین بود و هیچ چیز دیگر.
هوش مصنوعی: شکوه و زیبایی که از دست رفته، در روز حساب و جزا دوباره مشخص میشود و تا آن زمان، باید نفس کشید و منتظر ماند.
هوش مصنوعی: فقر گاهی به یاری من میآید و گاهی هم با مشکلاتی که برایم ایجاد میکند، کارم را دشوار میسازد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که انسان از خودخواهی و قید و بندهای درونی خود رها نشود، نمیتواند به بازی زندگی و چالشهای آن به خوبی بپردازد.
هوش مصنوعی: رنگ و شخصیت واقعی مردان به هیچ وجه مشابه رنگ نیرنگ و فریب نیست. این که کسی فقط به ظواهر توجه کند و به پوشش خود بپردازد، واقعاً اقدامی بیفایده است.
هوش مصنوعی: برای اینکه از وجود خود رها شوند، باید از هر دو نوع فکر و احساس، چه منطقی و چه بیخود، آزاد باشند.
هوش مصنوعی: نمیتوان به سادگی و بیتوجهی در جمع مردان حاضر شد و خود را نشان داد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون بیامد بوعده بر سامند
آن کنیزک سبک زبام بلند
برسن سوی او فرود آمد
گفتی از جنبشش درود آمد
جان سامند را بلوس گرفت
[...]
چیست آن کاتشش زدوده چو آب
چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب
نیست سیماب و آب و هست درو
صفوت آب و گونه سیماب
نه سطرلاب و خوبی و زشتی
[...]
ثقة الملک خاص و خازن شاه
خواجه طاهر علیک عین الله
به قدوم عزیز لوهاور
مصر کرد و ز مصر بیش به جاه
نور او نور یوسف چاهی است
[...]
ابتدای سخن به نام خداست
آنکه بیمثل و شبه و بیهمتاست
خالق الخلق و باعث الاموات
عالم الغیب سامع الاصوات
ذات بیچونش را بدایت نیست
[...]
الترصیع مع التجنیس
تجنیس تام
تجنیس تاقص
تجنیس الزاید و المزید
تجنیس المرکب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.