بحر عشق است این و در وی موج بیم و جان
گرنداری ترک جان باری سر خود گیر هان
عاشقان در قلزم عشقند و کشتی بر کنار
تا که را بیرون برد موج هدایت از میان
طاقت موجی ندارد بد دل و از بس غرور
در دماغ افکنده چندان باد همچون بادبان
دوستانش خوار بنمایند خود را و حقیر
راز خود دارند از کوته نظر دایم نهان
سلطنت بگذشت کیخسرو جهان بدرود کرد
هرکس از حکمت نداند تا کجا رفت او چنان
مرد جانان دوست جان دشمن بود مالاکلام
بایزیدی یا یزیدی هر دو بودن کی توان
موسی و چوب و شبان فرعون و چندان سلطنت
تو ندانی لیک او را حکمتی باشد در آن
او تواند وانمود آثار صنع از سر غیب
ورنه هرگز کی توان دادن نشان از بی نشان
من نخواهم هرگز افکندن سپر از روی عجز
گرچه هر کس در نزاری می کشد تیغ زبان
آتشی دارم که میسوزاندم ای خام طبع
من به دریای محبت غرقه ام تو بر کران
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خواسته تاراج گشته، سر نهاده بر زیان
لشکرت همواره یافه، چون رمهٔ رفته شبان
چیست آن آبی چو آتش و آهنی چون پرنیان
بیروان تن پیکری پاکیزه چون بیتنْ روان
گر بجنبانیش آب است، ار بلرزانی درخش
ور بیندازیش تیر است، ار بدو یازی کمان
از خرد آگاه نه در مغز باشد چون خرد
[...]
بس که جستم تا بیابم من از آن دلبر نشان
تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان
تا که میجستم ندیدم تا بدیدم گم شدم
گم شده گم کرده را هرگز کجا یابد نشان
در خیال من نیامد در یقینم هم نبود
[...]
سرو دیدستم که باشد رسته اندر بوستان
بوستان هرگز ندیدیم رسته بر سرو روان
بوستانی ساختی تو برسر سرو سهی
پر گل و پر لاله و پر نرگس و پر ارغوان
ای بهار خوبرویان چند حیلت کرده ای
[...]
خسروا جائی بهمت ساختی، جائی بلند
پر ز خوان خواهی کنونش کرد و خواهی پر سخوان
تیر تو مفتاح شد در کار فتح قلعه ها
تیر تو مومول شد در دیده های دیده بان
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.