گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

عجب مدار خراباتیی چنین که منم

اگر به کوی خراباتیان بود وطنم

کنشت و کعبه به فرمان روم خدا مکناد

که در ضمیر من آید که من به خویشتنم

خودی خود چو براندازم آن چه ماند اوست

که دوست هم چو وجودست و من چو پیرهنم

ز پیر خرقه فرو مانده ام عجب که مرا

به هرزه توبه چرا می دهد چو می شکنم

تفاوتی نکند دشمن ار به دفع نظر

دو دیده برکندم دل ز دوست برنکنم

اگر به دست خودم می کشد به هر مویی

سری برآورد از ذوق تیغ دوست تنم

و گر به خاک فرو گویدم نزاری کو

هزار نعره برآرد که اینک از کفنم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode