گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

ای امیدم به تو نومید مکن از خویشم

ناشکیبم ز تو بردار حجاب از پیشم

آرزومندی و بی صبری و مشتاقی و غم

کم نمی گردد و هر دم به تو مایل بیشم

روی شیرین نفسی بی مگسی نادیده

می زنم زار چو فرهاد سری بر تیشم

سر و جان جمله فدای قدمت خواهم کرد

بیش از این دست رِسَم نیست که بس درویشم

مکن از خویش ملولم سر خود کی دارم

هم ز بیگانه ملالم زد و هم از خویشم

به رقیبان که رسانند ز نزاری خبری

که مکوشید به آزار دل بی خویشم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode