گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

من که هردم ز فلک صد الم آید پیشم

غیر بیهوشی و مستی چه صلاح اندیشم؟

گر به زنار میان چست کنم عیب مدار

من که در خدمت آن قاتل کافرکیشم

نکند سود مرا کسوت درویشانه

زانکه در خرقه فقر آمده نادرویشم

صاف عشرت ز چه رو کم رسدم از عشاق

چونکه در دُردکشی از همه رندان پیشم

خون اکشم عجبی نیست چو آن لؤلؤوَش

زده بر مردمک دیده ز مژگان نیشم

مهوشان گرچه بلایند چه غم ای فانی؟

من چو در عشق گرفتار بلای خویشم