گنجور

 
حکیم نزاری

دلی می خواهم از هر کار فارغ

زنام و ننگ و فخر و عار فارغ

مرا باید که در گلزار باشم

به گل مشغول لیک از خار فارغ

چنان فارغ ز محنتها به یک بار

که هست از محنت من یار فارغ

چو چالاکان ز خلد و دوزخ آزاد

چو ناپاکان ز نور و نار فارغ

خمار آلوده چون محتاج راح است

نمی یارد شد از خمار فارغ

عدو یک لحظه کی بوده است هرگز

ز دعوی های نا هموار فارغ

دلا گر بشنوی یک نکته از من

شوی از هفت و پنج و چار فارغ

اگر خواهی که باشی شادمانه

ز غم خوردن مرا بگذار فارغ

نزاری از بلای نفس ناقص

شود هم عاقبت یک بار فارغ

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

مدارم یک زمان از کار فارغ

که گردد آدمی غمخوار فارغ

چو فارغ شد غم او را سخره گیرد

مبادا هیچ کس ای یار فارغ

قلندر گر چه فارغ می‌نماید

[...]

نظیری نیشابوری

نه گل این جا ز عشق خار فارغ

نه مل از شورش خمار فارغ

درین مجلس طرب هر دم فزونست

نگردد ساقی از ایثار فارغ

شب آمد نوبت سودای ما شد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه