گنجور

 
حکیم نزاری

پند داعی بشنو پس‌رو پندار مباش

تخم شیرین ز پی مائده دو شوره مپاش

مشرکان دعوی توحید نکردندی کاش

چه کند طاقت خورشید ندارد خفّاش

فقها بیهده گویند و مشایخ فحّاش

همه ادرار ربایند و همه وقف تراش

باش یک‌روی و قوی باش و موافق کنکاش

گاه مرهم منه و گاه جراحت مخراش

من اگر چند نی‌ام زاهد و هستم قلّاش

هستم آزاد و نی‌ام بندهٔ اسباب معاش

پاک‌رو را چه غم ار عیب کنندش اوباش

زان که مردانِ خدای‌اند به بدنامی فاش

 
 
 
کوهی

عین یکدیگر بدیدم ابتدا و انتهاش

جان عارف فارغ آمد از لباس و از معاش

و هو معکم گفت از این رو فاش میگویم بدان

درمقام وحدت از خود من نه می بینم جداش

حق الست و ربکم گفت وهمه جانها بلی

[...]

فیض کاشانی

میکنم هرچند پنهان میشود این راز فاش

عشق را نتوان نهفتن هست بیجا این تلاش

دل ز من بردی ببر جان نیز اگر خواهی رواست

هر دو عالم باشد ار قربان یکموی تو باش

مدعائی نیست دلرا غیر جان کردن فدا

[...]

سیدای نسفی

دلبر حلواگرم را هست تیغی دلخراش

از غم او قامتم خم گشت چون حلواتراش

گفتم از آب نباتت کام من شیرین نشد

پشت تیغی زد که شد مغزم چو حلوا پاش پاش

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سیدای نسفی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه