رخ بنما ای صنم پرده فکن یک نفس
بهر خدا رحم کن بر من و فریاد رس
در هوس روی تو عمر به پایان رسید
آه که جان میدهم در هوس این هوس
گر شب خلوت مرا بار دهی باک نیست
با رخ چون روز تو کار ندارد عسس
شبهِ خطِ خوبِ تو ماه ندیده ست خلق
شکل قد شَنگِ تو سرو ندیده ست کس
چند نصیحت کند دوستم از نیک و بد
چند ملامت کند دشمنم از پیش و پس
بیسبب درد نیست ناله و فریاد من
جنبش چیزی بود موجبِ بانگِ جرس
آه نزاری زُدود آینهٔ روح را
آینه گرچه که آه تیره کند از نفس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون تو نمودی جمال عشق بتان شد هوس
رو که ازین دلبران کار تو داری و بس
با رخ تو کیست عقل جز که یکی بلفضول
با لب تو کیست جان جز که یکی بلهوس
کفر معطل نمود زلفت و دین حکیم
[...]
چون تو نمودی جمال عشق بتان شد هوس
رو که از این دلبران کار تو داری و بس
چون تو نمودی جمال، عشق بتان شد هوس
رو که ازین دلبران، کار تو داری و بس!
ساغر بر ساغرم میدهد او هر نفس
نعرهزنان من که های، پر شدم از باده، بس
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.