شادی به روزگار شناسندگان راز
جانها فدای مقدم مردان پاکباز
بگذاشتند دنیی و بگذشت از صراط
آنها که یافتند ز دیوان حق جواز
دیدند در سلوک که ابلیس بر ره است
از منزل مخاطره کردند احتراز
از خود شدن برون و شدن در حبیب محو
آوردهاند با دو سخن قصهای دراز
دارالبقا به عینِ یقین دیده چون خَضِر
یکباره بر شکسته ازین عالم مجاز
ز آن چشمهٔ زلال که در عین ظلمت است
آب حیات خورده و پوشیده کرده راز
چشمی پرآب رفته و دستی تهی به راه
با خویشتن نبرده به درگاه جز نیاز
چشم از برای دیدن دیدار دوستان
گوش از پی شنیدن آواز دلنواز
فارغ شده ز منقلبات مدار دور
گه زیردست بودن و گاهی زبر فراز
حمال بار ناقه و سیّار راه فقر
نه دل به نام و ننگ و نه خاطر به برگ و ساز
در کعبهٔ حضور چو دیگر مجاوران
همواره در عبادت و پیوسته در نماز
دامن کشیده در قدم و چون مسافران
گاه از ختای خوانده خبر گاه از حجاز
گر دامنی چنین به کف آری نزاریا
بر آستین همت مردان شوی طراز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای دست منت تو بمن بنده در دراز
درگاه تو ز حادثه من بنده را جواز
درهای رنج بسته بمن بر سخای تو
بر من در سرای تو بیگاه و گاه باز
صد کس نیازمند من و من بجاه تو
[...]
در هجر روی و لعل تو،ای لعبت طراز
بر روی زرد کرده ام از خون دل تراز
ناکامم از تو ، ور چه برآوردمت بکام
رنجورم از تو ، ور چه بپروردمت بناز
هستم ز حسرت بر چون سیم خام تو
[...]
ایچرخ سفله پرور خس یاردون نواز
تا کی خطا و چند دغا راستی بباز
چرخ و زمین ز برف و ز یخ کرد برگ و ساز
در پوش پوستین که دی آمد ز در فراز
بس مومن بهشتی کز خوف رنج دی
خواهد که در میان جهنم شود دراز
هست از کمال شدت سرما در آبگیر
[...]
ای خسروی که از تف تیغ تو در نبرد
جان عدو فتد چو دل شمع در گداز
هرجا که می روی ظفر اندر رکاب توست
در هیچ منزل از تو نخواهد فتاد باز
دیگر شکی نماند جهان را درین که هست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.