مگر یاری درافتد محرم راز
که مرموزی توان گفتن بدو باز
ولی ترسم که گفتستند نتوان
به خورد صعوه دادن لقمهٔ باز
توانم آشنایی داد با دوست
گرم روزی دگر روزی شود باز
حدیث دوست هم با دوست گویم
که جز با او نیارم گفتن این راز
بباید ساختن با روزگارم
اگرچه روزگارم هست ناساز
بهشت این است و بس پس میبرازد
اگر بر تخمهٔ آدم کنم ناز
من و روی تو دیدن الله الله
به رویت دیده آخر چون کنم باز
نیارم دیده در خورشید کردن
من و خیل خیالت در تک و تاز
ملامت گر برآرد بانگ تشنیع
اگر بیرون برم از پرده آواز
اگر مشرک نیام در راه وحدت
کسی با دوست چون گیرم به انباز
قیامت میکند هر دم نزاری
به نقد الوقت تا انجام از آغاز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یکی دیگر به کرمان رفت و شیراز
یکی دیگر به ششتر رفت و اهواز
چو ناقوسی و اورنگی زدی ساز
شدی اورنگ چون ناقوس از آواز
پدر گنج سخن را کرد در باز
پسر را گفت ای جویندهٔ راز
تو نیکویی کن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
گشادی چشم خواب آلود را باز
در فتنه به عالم کرده ای باز
به دور ماه رویت زلف شبرو
پریشان کاری اکنون کرد آغاز
خط سبزت، اگر نه خضر وقت است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.