گنجور

 
حکیم نزاری

بلای عشق تو ناگه ز در درآمد باز

مدار دور سلامت مگر سرآمد باز

حُبوب مهر تو در کشت زار سینهٔ من

برست و تخم پراکند و در برآمد باز

خدنگ غمزهٔ تو بر دلم به نسبت حال

هزار بار زهر بار خوش‌تر آمد باز

دلم اگر چه برفت از ستیز تو یک چند

ولی به عجز چو خسرو ز شکر آمد باز

گمان مبر که ز کویت دل ستم‌کش من

به ترّهات رقیب ستم گر آمد باز

رقیب گو به ملامت مبالغت می‌کن

مرا چه غم چو دل آرام در برآمد باز

گذشت نوبت هجران نزاریا خوش باش

که دور وصل و زمان طرف درآمد باز