گنجور

 
حکیم نزاری

ای دل اگر عاشقی از سرجان درگذر

تیغ غمِ عشق بین قصّه مخوان الحذر

بوی سلامت مبر در صفِ عشّاق از آنک

سینۀ عاشق بود تیرِ بلا را سپر

بی سر و پا شو چو گوی در خمِ چوگانِ عشق

بر سرِ میدان بری گویِ سعادت مگر

با خودیِ خود مرو در حرمِ عاشقان

قطره به دریا مریز زیره به کرمان مبر

دعویِ معنی مکن بستۀ صورت هنوز

ناشده در بحرِ عشق باز نیابی گهر

تا نشوی از وجود پاک بپرداخته

بر تو نیفتد ز عیب پاک‌روان را نظر

عشق هر اوباش را ره ندهد در حرم

زآن که سزوار نیست عشق به هر محتضر

گر به نزاری رسی عشق بیاموز ازو

ور نه ز اسرارِ عشق لاف مزن بی‌خبر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode