بیدوست این منم که چنین میبرم به سر
ای خاک بر سرِ من و خاکستر از زبر
این است وبیش ازین و بتر زین سزایِ من
از کویِ دوستان نکنم بعد از این سفر
عقل از کجا و من ز کجا کز دلِ فضول
بیزارم از قبولِ نصیحت کند دگر
از غبن و غصّه خوردن و ناچاره دم زدن
دیوانه میشود دل و خون میشود جگر
چشمم به راه و گوش بر آوازِ پیکِ دوست
جانم فدایِ آن که ز جانان دهد خبر
ای باد قاصدی شو و پیغامِ او بیار
وی بخت چارهای کن و تیمارِ من ببر
باشد که باد لطف کند تا به سعیِ باد
بویی بما رسد زِ عرق چینِ او مگر
از من هزار خدمت و اخلاص میبرد
بادی که بر دیارِ نزاری کند گذر
خرّم وجودِ آن که ز تأثیرِ بختِ نیک
بر آستانِ دوست چو خاک است بیسپر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سروست و بت نگار من آن ماه جانور
ار سرو سنگ دل بود و بت حریر بر
باری ندانمت که چه خو داری ای پسر
تا نیستی مرا و ترا هیچ درد سر
همچون مه دو هفته برون آیی از وثاق
همچون مه گرفته درون آییم ز در
رغم مرا چو سرکه مکن چون بمن رسی
[...]
اخگر هم آتشست ولیکن نه چون چراغ
سوزن هم آهنست ولیکن نه چون تبر
کلکش چو مرغکیست دو دیده پر آب مشک
وز بهر خیر و شر زبانش دو شاخ وتر
آن سوسن سپید شکفته به باغ در
یک شاخ او ز سیم و دگر شاخ او ز زر
پیراهنیست گویی دیبا ز شوشتر
کز نیل ابره استش و از عاج آستر
تا بیشتر زند بدلم عشق نیشتر
باشد مرا بمهر بتان میل بیشتر
اندیشه یکی پسر اندر دلم فتاد
هرگز نیامده ببر من چنو پسر
تا عشق آن پسر بسرم بر نهاد رخ
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.