گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

خیز ای غلام باده درافکن به جام ما

کز وصل توست گردش گردون غلام ما

گر لایق است چشمة خورشید را فلک

خورشید باده را فلکی کن ز جام ما

آن قاصد است باده که جان است مقصدش

جز وی به جان ما که رساند سلام ما

در بزم گه چو دست تو گردان کند قدح

گردان شود سپهر سعادت به کام ما

ما را ز عقل ما همه اندوه و آفت است

جز می ز عقل ما که کشد انتقام ما

می ده می ای غلام که از می در اوفتد

صد لذت و نشاط به راحت به دام ما

یک ره که در جهان نتوان زیستن مقیم

بی عشوه بی صواب نباشد مقام ما

نیکی کنیم و باده خوریم و عطا دهیم

تا اقتدا کنند به ما خاص و عام ما

وآنها که بد کنند نزاری چنین کند

این شعر ما بس است بدیشان پیام ما

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
حافظ

ساقی به نورِ باده برافروز جامِ ما

مطرب بگو که کارِ جهان شُد به کامِ ما

ما در پیاله عکس رخِ یار دیده‌ایم

ای بی‌خبر ز لَذَّتِ شُربِ مُدامِ ما

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق

[...]

جامی

ساقی بیا که دور فلک شد به کام ما

خورشید را فروغ ده از عکس جام ما

گلگون می درآر به میدان کنون که هست

رخش سپهر و توسن ایام رام ما

آن ترک را به یک دو قدح مست کن چنان

[...]

نظیری نیشابوری

مستی ربوده از کف هستی زمام ما

مطرب نمی دهد خبری از مقام ما

تا گشته ایم غافل ازو دور مانده ایم

پدرام می شویم که وحشی است رام ما

دانی که نور مردمک چشم عالمیم

[...]

عرفی

صبح گدا و شام ز خورشید روشن است

گر قادری ببخش چراغی به شام ما

ما را به کام خویش بدید و دلش بسوخت

دشمن که هیچ گاه مبادا به کام ما

در خلوتی که دختر رز نیست، عیش نیست

[...]

صائب تبریزی

هرگز تهی ز خون جگر نیست جام ما

داغ است آفتاب ز ماه تمام ما

آسوده از خمار و ز خوابیم بی خبر

مستی چشم یار ندارد دوام ما

ما را نظر به می نبود، چون دهان شیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه