مکن چندین ملامت ای خردمند
من دیوانه را بگذار در بند
زمام عقل من در دست عشق است
رضا از بنده و حکم از خداوند
نمی دانم گناه خویشتن را
دلی دارم به جانان آروزمند
جفا بردن ز نیکوروی تا کی
تحمل کردن از بدگوی تا چند
چه می خواهی ز من ای مرد عاقل
نمی دانی که مجنون نشنود پند
منه ساقی دگر بر آتش تیز
بپرس از سوز عشق ای یار مپسند
به پاکانت کز این آلایشم پاک
ولی باور نمی دارند سوگند
سری دارم سبک چون باد صرصر
غمی دارم گران چون کوه الوند
چو سایه بر اثر می بایدم رفت
که با خورشیدم افتاده ست پیوند
اگر بر گریه ی زار نزاری
به شوخی ناسپاسی میزند خند
چه شاید کردن آن را کش خبر نیست
ز سوز مادران کشته فرزند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در درج سخن بگشای بر پند
غزل را در به دست زهد در بند
به آب پند باید شست دل را
چو سالت بر گذشت از شست و ز اند
چو بردل مرد را از دیو گمره
[...]
ترا نه زخم دارد سود و نه بند
نه زنهار و نه پیمان ونه سوگند
یکی و پنج و سی وز بیست نیمی
وگر قدرت بود فرسنگکی چند
چو زین بگذشت و ما و مطرب و می
گناه از بنده و عفو از خداوند
تعالی الله یکی بی مثل و مانند
که خوانندش خداوندانْ خداوند
تعالی الله یکی بیمثل و مانند
که خوانندت خداوندان خداوند
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.