گنجور

 
حکیم نزاری

هر دل که مقیم لامکان شد

در عالم امر قهرمان شد

فارغ ز قبول کفر و دین گشت

بیرون زحدود جسم و جان شد

او نیست ولی به حکم وحدت

هر چیز که اوست مطلق آن شد

در غیب سخن نمی توان گفت

وز غیب به در نمی توان شد

آنکس بدید بی بصر گشت

وآنکس که شنید بی زبان شد

سریست میان اهل باطن

کز عینِ عیان ما نهان شد

چون کرد ظهور در بطون باز

بر چشم عیان ما نهان شد

از ذات و صفات هرکه شد محو

مستغرق ذات بی نشان شد

گویند نزاریِ هوایی

از عقل بگشت و در هوان شد

دنیا به خران دهر بگذاشت

عیسی به طواف آسمان شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode